[ تو درخشان ترین ستاره در آسمان قلب منی ] پارت ۴۲
کای : میبینم کهه تنهایین .. چیکا میکردین ؟؟
کوک : هیچی .. میشه انقد ت کار ما دخالت نکنی ؟؟😑
ا.ت : آره..دیگه داری زیاده روی میکنی 😐
کای : من ؟؟ من تازه شرو کردم ب کارام 😌
کوک : اگه یه بار دیگه فضولی کنی من میدونم و توع
کای : خب بابا .. زود آماده شید .. الان تاکسی میاد دنبالمون
ا.ت : خودمون میدونیم .. برو بیرون
کای : رفتمممم😑
برش زمانی ب رسیدن خونه عمه مگی
کوک : ا.ت بده من چمدونت رو بیارمم
کای : اوو .. جنتلمن کی بودی تو ؟؟؟
کوک : ا.ت .. حالا را بیوفت بریمم
ویو ا.ت : در عمارتو کع باز کردیم با صحنه ی بسیار جذابی رو ب رو شدیم .. عمارت نبود .. بهشت بود خداییش
خیییلی گشنگ بودد
رفتیم ت که یه خدمتکار اومد و گف :
خدمتکاره : صلام .. خوش اومدین .. شما از طرف خانم...
میخاست ادامه ی حرفشو بزنه که گفتم
ا.ت : آره آره .. مرسی .. میشه بگی اتاق ما کجاس ¿¿
خدمتکاره : بلع .. بفرمایید از این طرف
هر کدوم ب اتاق خودمون رفتیم
نشسته بودم ت اتاق که کای اومد توع
کای : ا.تت چرا دوس پسرت ت اتاقت نیسس؟؟
چون هل شده بودم گفتم
ا.ت : امم .. چیزه .. رفته دستشویی
کای : آها.. باشه ... راستی من هنوزم دلم میخاد اون روز دوباره اتفاق بیوفته و ب خوبی ازش بهره ببرم و لبخند ترسناکی زد 😬
[ منظورش همون روزی که میخاسته ا.ت رو کنع ]
واقعا نفهمیدم کدوم روز رو میگه
ا.ت : کدومم¿¿
کای : میخای الان .......
شرتا : ۸ لایک کام ۸
کوک : هیچی .. میشه انقد ت کار ما دخالت نکنی ؟؟😑
ا.ت : آره..دیگه داری زیاده روی میکنی 😐
کای : من ؟؟ من تازه شرو کردم ب کارام 😌
کوک : اگه یه بار دیگه فضولی کنی من میدونم و توع
کای : خب بابا .. زود آماده شید .. الان تاکسی میاد دنبالمون
ا.ت : خودمون میدونیم .. برو بیرون
کای : رفتمممم😑
برش زمانی ب رسیدن خونه عمه مگی
کوک : ا.ت بده من چمدونت رو بیارمم
کای : اوو .. جنتلمن کی بودی تو ؟؟؟
کوک : ا.ت .. حالا را بیوفت بریمم
ویو ا.ت : در عمارتو کع باز کردیم با صحنه ی بسیار جذابی رو ب رو شدیم .. عمارت نبود .. بهشت بود خداییش
خیییلی گشنگ بودد
رفتیم ت که یه خدمتکار اومد و گف :
خدمتکاره : صلام .. خوش اومدین .. شما از طرف خانم...
میخاست ادامه ی حرفشو بزنه که گفتم
ا.ت : آره آره .. مرسی .. میشه بگی اتاق ما کجاس ¿¿
خدمتکاره : بلع .. بفرمایید از این طرف
هر کدوم ب اتاق خودمون رفتیم
نشسته بودم ت اتاق که کای اومد توع
کای : ا.تت چرا دوس پسرت ت اتاقت نیسس؟؟
چون هل شده بودم گفتم
ا.ت : امم .. چیزه .. رفته دستشویی
کای : آها.. باشه ... راستی من هنوزم دلم میخاد اون روز دوباره اتفاق بیوفته و ب خوبی ازش بهره ببرم و لبخند ترسناکی زد 😬
[ منظورش همون روزی که میخاسته ا.ت رو کنع ]
واقعا نفهمیدم کدوم روز رو میگه
ا.ت : کدومم¿¿
کای : میخای الان .......
شرتا : ۸ لایک کام ۸
۵.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.